Related Posts Plugin for WordPress, Blogger... ^^^^^^^^ در   دل ^^^^^^^^

                                       پست ثابت---- (..(پستی برای دل خودم)..) ----پست ثابت

 

 

شاید ، کمی برای ^^^^ دل ^^^^

 

........................................

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم
حال همه خوب است، من اما نگرانم
 
در فکر تو بستم چمدان راو همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
 
چیزی که میان تو و من نیست غریبی است
صد بار تورا دیده ام ای غم به گمانم؟!
 
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم
 
از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
 
ای عشق!مرا بیشتر از پیش بمیران
آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 12:24 موضوع | لینک ثابت


به روز نکردن وبم

امسال از بس رفتم مسافرت دیگه دلم نمی خواد برم

کلار دشت

تهران

تبریز

ارومیه

اردبیل

سرعین

جنگل های رویایی گلستان اونم مه الود و بارندگی

دالی خانی

هزار دوهزار

رامسر

عباس اباد

نشتارود

مرزن اباد

اهواز (اهواز مسافرت نیست یه جورایی خونه دوم میشه ولی خاطرات بدی از این شهر دارم  هم قدیما و هم

جدیدن)

بوشهر

گناوه

دیلم

کرمانشاه

سنندج

بوکان

 

 

ولی یه مسافرت دیگه می خوام برم

میشه چهارمی

خونوادگی و مجردی

همه جوره

اولین باریه که دلم نمی خواد به روز کنم وبمو

نمی دونم چرا

ولی نظراتو سعی می کنم بخونم

ولی خدایی مسافرت مجردی یه چیز دیگس

م م ن و ن از لطف همه که جویای حال من شدن به صورت خصوصی

 عکسم زیاد گرفتم

زیادددددد ولی بذارم تو وب سرعت میاد پایین و وبمو نمی تونید باز کنید

پس همین دو تا کافیه

اولی مقبره الشعرا تو تبریز

دومی کلار دشت البته قسمتای شمالیش تو جنگلاش


برچسب‌ها: گل شکوه, سردشت دزفول


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در پنجشنبه هفتم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 1:2 موضوع | لینک ثابت


مهمونی شعر

سه تا شعر زیبا ت ق د ی م به همه دوستان گ ل م از طرف ن و ی د

 

من در پی رد تو کجا و تو کجایی

دنبال تو دستم نرسیده ست به جایی

ای 'بوده' که مثل تو نبوده ست،نگو هست

ای 'رفته' که در قلب منی گرچه نیایی

این عشق زمینی ست که آغاز صعود است

پابند 'هوس' نیستم ای عشق 'هوایی'

قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم

وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی

ای قطب کشاننده ی پرجاذبه، دیگر

وقت است دل آهنی ام را بربایی

گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم

دشنام و جفایی و دعایی و وفایی

یک عالمه راه آمده ام با تو و یک بار

بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی

مهدی فرجی

 ---------------------------------------------------------------

می شود لج نکنی پنجره را باز کنی ؟

صبح زیبای مرا با غزل آغاز کنی ؟

آه ای آتش آوار شده روی سرم

به خدا لج بکنی از همه لج باز ترم !

می شود با غزلی از تو بگویم ،امشب ؟

لب و چشمان تو را سخت ببویم امشب ؟

غزلی ساخته ام ، مثل غزل های شما

غزلی مثل در و پنجره ای رو به تو ، وا

غزلی قافیه اش دوست ، ردیفش باران

غزلی ساده تر از ایل و دهاتت ، آسان

راستی از تو و از پنجره هامان چه خبر ؟!

از غزل خواندن و از خاطره هامان چه خبر ؟!

از همان شور دل انگیز که در ایوان ماند ؟

مثنوی های صمیمانه که در دیوان ماند ؟

راستی از من و از خاطره هایم بنویس

از همان حس غریبانه برایم بنویس

راستی مثل قدیم از تب من می گویی ؟

غزل از زمزمه های لب من می گویی ؟

آری آری شب و روز از تب تو می گویم

غزل از زمزمه های لب تو می گویم

از همان زمزمه هایی که پر از نفرینند!

گرچه تلخند ولی از دهنت شیرینند !

آری آری غزل از دوست سرودن زیباست

با خیال لب تو شیفته بودن زیباست !

نام خوبی و شب و روز به لب های منی !

نکند نام مرا از دل خود خط بزنی ؟

عاشقی پیشه کن از دور مرا باز ببین

نکند مطلع شعر تو نباشم پس از این

من همیشه به تو و عشق تو می اندیشم

چقدر دلهره دارم ، بروی از پیشم

یک سبد بوسه و گل هدیه به لب های تو باد

هر چه رویاست فدای تو و شب های تو باد!

به خدا آمده ام تا تو مرا ناز کنی

صبح زیبای مرا ، با غزل آغاز کنی

در نشد ، از سر دیوار شما می گذرم

به خدا لج بکنی ، از همه لج باز ترم !!

 ماندانا ملکی

---------------------------------------------------------------

شـوق پـرکـشیـدن است در سرم قـبول کـن
دلشکـسته‌ام اگـر نـمی‌پـرم قــبول کـن

ایـن کـه دور دور بـاشم از تـو و نبـینـمت
جـا نـمی‌شود بـه حجـم بـاورم، قـبـول کـن

گـاه، پـر زدن در آسمان شعـرهـات را
از من، از مـنی کـه یـک کبـوتـرم قبـول کـن

در اتـاق رازهـای تـو سرک نـمی‌کـشم
بیــش از آ‌نـچه خـواستی نـمی‌پـرم،‌ قـبول کن

قـدر یـک قـفس که خلوتـت به هم نـمی‌خورد
گــاه نامه می‌بـرم می‌آورم،‌ قــبـول کــن

گفته‌ای که عشق ما جداست،‌ شعرمان جدا
بـی‌تـو من نه عاشقم، نه شاعـرم،‌ قبول کن

مهدی فرجی

ن.و.ی.د



 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در چهارشنبه دوم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 5:50 موضوع | لینک ثابت


قرآن از دید دکتر شریعنی

مطلب کپی برداری شده از سایت فارس

اینم یه پست مناسبتی برای ماه رمضان تقدیم به همه روزه داران دوستداران قرآن

 

قرآن کتابی است که با نام خدا آغاز می شود و با نام مردم پایان می پذیرد.کتابی آسمانی است اما ــ بر خلاف

آنچه مؤمنین امروزی می پندارند و بی ایمانان امروز قیاس می کنند ــ بیشتر توجهش به طبیعت است و زندگی

و آگاهی و عزت و قدرت و پیشرفت و کمال و جهاد!

 

بقیه این متن زیبا در ادامه مطلب

 

پیشنهاد می کنم اگه نخوندین یه بار بخونید 

 

چرا ما شرمنده قرآنیم در ادامه مطلب 

 


برچسب‌ها: نوید گل شکوه, شهیون, شهیون دزفول, سردشت دزفول


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۲ ساعت 2:10 موضوع | لینک ثابت


دو هدیه ارزشمند از دو دوست

 

 

این شعر رو توی وب یکی از دوستان وبلاگ نویس که من به اسم

مادربزرگ می شناسمش خوندم و به دلم نشست

یعنی خیلی به دلم نشست و ازش اجازه گرفتم تا اونو تو وب

خودم بنویسموقتی اونو توی یکی از شبکه های اجتماعی نوشتم ، یکی از

دوستانم در جوابش برام یه شعری نوشت که اونم به دلم نشست همین جا از

 هر دوی این دوستان بابت این دو هدیه ارزشمند ت.ش.ک.ر می کنم

مادربزرگ عزیز و ابراهیم بیرانوند

دلم برای تو... آیا دل تو هم تنگ است؟!

صدای هق هق... گویا دل تو هم تنگ است؟!

ببین! نمی شود اینقدر دور بود از هم!

بیا... قبول بفرما...دل تو هم تنگ است!

من از مسافت این جاده ها نمی ترسم

اگر بدانم آنجا دل تو هم تنگ است

اگر بدانم گاهی به یاد من هستی

و چند ثانیه حتی دل تو هم تنگ است-

پرنده می شوم اما...نمی پرم بی تو

پرنده می شوم و تا دل تو هم تنگ است-

برای تو پر پرواز می شوم حتی

اگر در آن سر دنیا دل تو هم تنگ است!

اگر در آن سر دنیا... اگر در آن دنیا...

اگر بدانم هر جا دل تو هم تنگ است-

بدون مکث می آیم که باورت بشود

دلم برای تو ... حالا دل تو هم تنگ است؟!

اینم شعری که در جوابش آقا ابراهیم برام نوشت

یکی از یکی قشنگ تر

دل تو هم تنگ است ، ولی ،، افسوس جنس زمانه از سنگ است...

اگر که عاشق دهان گشاید،زبان او را برند و گویند: که عشق ننگ است!

که جنس زمانه از سنگ است...

اگر چه کوهی ، وگر چو آهن ،، نه جای آهن نه پای جنگ است ،،

که جنس زمانه از سنگ است،

بیا و تنها گذر کن از دل ،، اگر چه این دل ضعیف و تنگ است،،

ولی افسوس جنس زمانه از سنگ است،

 

پ ن:دوست بودن هنر نیست ، دوست ماندن هنره

باید توی دوستی ماند نه فقط دوست بود چون فعل بود مال گذشتس

 و ماندن مال حال و آیندس

 


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 14:34 موضوع | لینک ثابت


یک روز با مجتمع خلیج فارس

 

بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه‌های شسته ، باران‌خورده پاک

آسمانِ آبی و ابر سپید

برگ‌های سبز بید

عطر نرگس ، رفص باد

نغمۀ شوق پرستوهای شاد

خلوتِ گرم کبوترهای مست

 

لطفا صبر داشته باشید عکسا رو از دست ندید بسیار زیبان

س ل ا م به ه م گ ی دوستان گ ل م

یه مدتی بود غیبت غیر موجه داشتم ولی خداروشکر مورد عفو قرار گرفتم و

 ق س م ت شد تا بتونم بازم یه پست جدید از اون پستای مخصوص خودم

 بذارممی خوام بازم یه با استفاده از تصاویر س خ ن بگم

 

سعی می کنم بیشتر عکس بذارم تا خودتون ببینید

توی پستای قبلیم از یه مدرسه گفتم یادتون هست

که مدرسه آرمان (سگریون)

 

این بار می خوام از یه تلاش بنویسم

تلاشی که شاید هر کسی این تلاش رو به خودش نده

چون اون مدرسه یا بهتره بگیم کانکس خیلی دوره و توی کوه هاست

 و معلم هم بیتوته می کنه یعنی می مونه کل هفته رو نیاز به دستشویی

و حمام داره و تصمیم بر این شد تا براش بسازیم

 

مجتمع خلیج فارس واقع در شهیون دزفول

منم خو دانش آموزام رفته بودن و با کمک مدیر مجتمع و معاون اجرایی

سرایدار مجتمع و چند تا از معاون آموزگارا و معلما و معاون دبیرا سوار

 ماشین شدیم قبلش هم یه ت ش ک ر از شرکت نفت کنم که درسته

جاده رو به خاطر چاه های نفت درست کرده بودن ولی به درد ما هم خورد

خلاصه سوار بر ماشین ها شدیم مصالح رو قبلا برده بودیم حرکت به

سمت دبستان آرمان

 

 

از دزفول حدود یه ساعت تا شهیون و از شهیون هم دو ساعت تا مدرسه

یه جمع دوستانه و همکار و مثه برادر با هم دست به دست هم دادن تا

 محرومیتتا کاری نه برای مدرسه بلکه برای خدابلکه برای منطقه محروم

 انجام بدن

 

من می تونم به یقین اسمش رو بذارم (( جهاد در راه خدا))

چند عکس از دانش آموزا هم گذاشتم تو رو خدا ببینید و

 محروم بودن رو متوجه میشیدتازه کلاس ششم هم داشته

عکسا خیلی گویان

 

منطقه هم سبز شده پر از درخت بلوط و کلخنگ و دار و بادام

و گل های شقایق چون بعد عیده و بارون های خوبی زده وقتی

 خوب حمام رو ساختیم رفتیم و ناهار خونه اهالی محترم و

 زیر سیاه چادر

 

خدا هم قربونش بشم بارون رو روی سرمون نازل کرد

ببینید خودتون

راستی یدونه عقاب هم گرفتم ولی این مال مدرسه خودمه

 یکی از اهالی با تفنگ شکارش کرده بود که هر چی ازش

 مراقبت کردم فایده نداشت و جان به جهان آفرین تسلیم کرد

عکسشو میذارم

خلاصه عکسا عالیه مگه کسی می تونه روی دوربین آیفون4 حرف بزنه


برچسب‌ها: اداره آموزش و پرورش سردشت دزفول, شهیون, دبستان آرمان, مجتمع خلیج فارس


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در پنجشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 2:1 موضوع | لینک ثابت


کلبه خاطره ها

یه پست مخصوص شعر

این پست رو خاص شعر میذارم

هر کی هر شعری رو که باهاش خاطره داره

یا اون شعرو خیلی دوست داره

می تونه اینجا بذاره تا همه بخونن

اینجا میشه کلبه خاطره ها

ت ق د ی م ب ه ...

شب دیر پای سردم ، تو بگو تا سر آیم

سحری چو آفتابی ، چو درون خود برآیم

تو مبین که خاکم از خستگی و شکستگی ها

تو بخواه تا بسویت ، ز هوا سبک تر آیم

همه تلخی است جانم ، تو مخواه تلخ کامم

تو بخواه که بشکنم جام و به خوان شکر آیم

من اگر برای سیبی ، زبهشت رانده گشتم

به هوای سیب اکنون ، به بهشت دگر آیم

تب با تو بودن آن سان ، زده آتشم به ارکان

که ز گرمی ام بسوزی ، من اگر به بستر آیم!

غزلی چنین غزالا ! که فرستم از برایت

صله غزل تو حالا ، چه فرستی از برایم؟

صله ی غزل به آیین ، نه که بوسه است و بالین

نه که بار خاص باید ، بدهی و من درآیم

تو بخوان مرا و از دوری منزلم مترسان

که من این ره ار تو باشی به سرای ، با سر آیم!


برچسب‌ها: حسین منزوی


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در یکشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:16 موضوع | لینک ثابت


ک ل ا س من


برچسب‌ها: سردشت دزفول, اداره آموزش و پرورش سردشت دزفول


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در دوشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۱ ساعت 19:8 موضوع | لینک ثابت


صعود یا فرود

 

 یکی از دوستانم که توی عرصه صخره نوردی سر و سری داشت بهم

پیشنهاد داد که روز جمعه قراره با گروه کوهنوردی شمال دزفول بریم به صخره های

کوه لنگر دزفول

این کوه در شمال دزفول واقعا

منم خیلی دوست داشتم و با افتخار قبول کردم

وقتی صبح زود ساعت 5 صبح حرکت کردیم با ماشین ساعت 8 رسیدیم توی

روستایی که پای کوه بود و وقتی رسیدیم یه صبحانه و شروع به حرکت پیاده

تقریبا دو ساعت توی راه بودیم تا به صخره های مورد نظر رسیدیم

اطلاعات من در مورد رشته صخره نوردی خیلی کم بود و با ما اساتید فوق العاده ای بود

که واقعا انسان هایی متواضع بودن و با نهایت تواضع اطلاعات خودشونو در اختیارم

میگذاشتن

همین جا از استاد بزرگوار جناب آقای پوررکنی و جناب آقای نقدی نژاد عزیز تشکر

نه ببخشید ت.ش.ک.ر فراوان میکنم

یه چیز هایی فهمیدم

مثلا یکی از گرون ترین رشته هاس ولی خیلی رشته مطمئنیه و بدون استرس میشه

تمام صخره ها رو به چنگ آورد

انواع وسایلو بهم معرفی کردن و انواع گره ها رو یادم دادن البته من وسایل نداشتن و

دوست خوبن اقا محمد منو با وسایلش حمایت میکرد

خلاصه بعد از چند تا فرود و صعود اساتید و منم با دقت نگاه می کردم تونستم دو تا

فرود کنم

و فرود اولم کمی منحرف شدم ولی فرود دوم عالی بود

البته دستم خیلی درد میکرد چون چند روز پیش حسابی ضربه دیده بود ولی نمی

تونستم ازش بگذرم

یک روز فوق هیجانی

خاطره انگیز

به یاد ماندنی

و قشنگ

 

 ادامه عکس ها در ادامه مطالب

 


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:34 موضوع | لینک ثابت


تریبون ازاد

 

                                           تریبون آزاد

 

 این پایه ششم دورش ادمو کلافه می کنه

خلاصه به همه دوستام این روز رو تبریک میگم

تولد حضرت معصومه و روز دختر رو به همه دخترای این کشور تبریک میگم

خب حالا یک عکس میذارم از زمان مدرسه هر کی هر چی به ذهنش می رسه

بنویسه

چی یادتون میاد

چه خاطره ای دارین

کلی ها نه فقط مدرسه

خوبیها

بدیها

ناراحتی

خوشحالی

تجربه

موفقیت

شکست

عکس جالبیه

 این گچ و تخته سیاه هر چی دل تنگت می خواد بنویس

اصلا ازادانه بنویسید اسمشو بذاریم تریبون ازاد هر کی هر چی دلش می خواد بنویسه

از دوستانی که خاطراتشونو به صورت خصوصی گذاشتن هم م.م.ن.و.ن

ولی به نظرم خصوصی نذارید اصلا بار منفی نداره ولی ت.ش.ک.ر

ت.ش.ک.ر

 

 


برچسب‌ها: روستای گردشگری پامنار دزفول


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 11:23 موضوع | لینک ثابت


ورزش همگانی

اول که سلام و یک عذر خواهی به خاطر طولانی شدن گذاشتن پست جدید

 

حقیقت سر ادم تو شهریور حسابی شلوغ میشه کلی دوره ضمن خدمت

 

 و مسافرت و کار . خوب می خوام در مورد ورزش همگانی بنویسم

 

خیلی خوبه که تو یک شهر مکان هایی برای ورزش همگانی باشه توی

 

شهر ما دزفول هم خوشبختانه مکان های زیادی هست و نعمت رود دز رو

 

 تو شهرمون داریم که کلی ورزش ابی از قبیل شنا و قایق رانی و

 

جدیدا جت اسکی هم انجام میشه توی پارک های گوناگون از قبیل

 

رعنا و دولت مخصوص اقایون و پارک خانواده مخصوص خانم ها

 

ولی منظور من مکانیه که آموزش و پرورش شهرستان دزفول برا

 

معلما محیا کرده ما بهش میگیم کلوپ اما اسمش ورزشگاه شهید رجاییه

 

 و روزای زوج کلی معلم میاد و ورزش می کنن

 

 از فبیل فوتبال . بسکتبال . والیبال و دو

 


برچسب‌ها: ورزش


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در چهارشنبه هشتم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 20:47 موضوع | لینک ثابت


اسمارت فون و ابر شرکت اپل

حقیقت دیروز رفتم تا موبایل جدید بگیرم گفتم خالی از لطف نباشه یک مختصر توضیحی بدم در مورد اسمارت فون ها یا همون گوشیای جدید حتما اگه وقت دارید ادامه مطلب سرگذشت بزرگترین و پر قدرت ترین شرکت فناوری و اطلاعات دنیا که با اسم اپل و برند سیب هست رو بخونید

 کل دنیای کامپیوترحتی ورد و فتوشاپ و ادوبی و .....

حتی مرور گر اختصاصی و محبوب سافاری مال شرکت اپله یعنی یک

شرکت خلاقه حتی سیستم عاملش ویندوز نیست و خودش

 ساخته قبل از ویندوز ساخته و اسمش مکینتاشه و حالا لیون

محصولاتش تمامن توسط خودش پشتیبانی میشه

آیفون(موبایل) اسم سیستم عاملش ای او اسه

آیپاد(پلیر)

آیپد(تبلت)

انواع مک(لب تاب یا اولترا بوک) بسیار نازکن

اپل تی وی

مانیتور

اولین بار در شرکت اپل پایه ریزی شد و اپل تنها شرکتیه که همه

چیش مال خودشه حتی سیستم عامل موبایل و لب تاباش و پی سیاش

واقعا جالبه و به ادامه مطلب برید و بخونید

 

اسمارت فون یا تلفن هوشمند وسیله ای است که به غیر از قابلیت تلفن زدن، ویژگی ها و کارایی هایی به آن اضافه شده که قبلاً فقط با کامپیوترها و پی دی ای ها انجام می شد. از این کارها می توان به اجرا و ویرایش فایل های آفیس اشاره کرد.

بگذارید برای روشن شدن این مسئله کمی به گذشته بر گردیم. در ابتدا تلفن های همراه و پی دی ای ها (PDA) وجود داشتند. موبایل ها برای برقراری تماس های تلفنی مورد استفاده قرار می گرفتند و پی دی ای ها یا دستیار شخصی دیجیتالی کارهای ارگانایز و دریافت و ارسال ایمیل انجام می دادند. این روند ادامه پیدا کرد تا اینکه قابلیت دریافت و ارسال ایمیل به تلفن ها هم اضافه شد. به پی دی ای ها هم قابلیت برقراری تماس های تلفنی اضافه شد. بعد از آن بود که تلفن های همراه بسیاری از قابلیت دستگاههای دستیار شخصی دیجیتالی را در خود جای دادند و هرچه جلوتر رفتند بیشتر با هم تلفیق شدند. در آخر هم اسمارت فون های امروزی را تشکیل دادند.

ویژگی های تلفن هوشمند یا اسمارت فون

سیستم عامل: در اصل، یک اسمارت فون دارای سیستم عامل است که اجازه اجرای اپلیکیشن های متفاوت را می دهد. اپل آیفون با iOS و گوشی های بلک بری با سیستم عامل بلک بری کار می کنند. بقیه تلفن ها هم با آندروید، ویندوز فون، بادا و … کار می کنند. این سیستم عامل ها هستند که یک تلفن هوشمند را هوشمند می کنند.

اپلیکیشن: اسمارت فون ها قابلیت اجرای اپلیکیشن دارند. اپلیکیشن، نرم افزاری است که به تلفن هوشمند قابلیت انجام کارهای متعدد همچون اجرا و ویرایش فایل های آفیس را در گوشی می دهد.

دسترسی به اینترنت: اسمارت فون ها قابلیت دسترسی به اینترنت با سرعت بالا را از طریق شبکه های سلولی و وای فای میسر می کنند. البته نباید فراموش کرد که اپراتور سرویس دهنده هم باید اینترنت پر سرعت ارائه دهد تا بتوان از این قابلیت تلفن ها استفاده کرد.

صفحه کلید QWERTY: معمولاً اسمارت فون ها دارای صفحه کلید کامل QWERTY هستند. این بدان معناست که چیدمان صفحه کلید این تلفن های هوشمند همانند صفحه کلید کامپیوترها است.

البته این ها فقط قسمتی از ویژگی های مشترک تلفن های هوشمند هستند که همیشه در حال تغییراند. شاید تا یک هفته، یک ماه و یا یک سال دیگر این ها هم تغییر کنند.

در ادامه مطلب یکی از بزرگترین شرکت های فناوری دنیا که دنیا توی این عرصه بسیار به این شرکت مدیونه رو میزارم حتما بخونید و ببینید این فناوری الان چطور و به وسیله چه کسانی درست شده

 

منبع : دانشنامه اینترنتی ویکی پدیا و سایت فناوری و تکنولوژی


برچسب‌ها: اپل, اسمارت فون


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در چهارشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 7:21 موضوع | لینک ثابت


چند تصویر از مدرسه قدس

من دو سال توی دبستان قدس درس دادم

یعنی هم معلمی و هم مدیری و هم رفتگر خلاصه همه چی خودتی

ریش سفید ده و دکتر ده و مهندس ده و معمار و همه چی

پنج پایه با ۱۱ دانش آموز

البته سال اول ۹ تا بودن

بهش میگن کلاس چند پایه

مدرسم ۹ تا کلاس داشت

شاید سال دیگه هم باشم شاید

شایدم نباشم ولی دوست دارم که باشم

 

 اینم آدرس مدرسه با استفاده از تصاویر ماهواره

از استان خوزستان شروع میشه میره تا مدرسه

بقیه در ادامه مطلب


برچسب‌ها: شهیون


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه بیست و یکم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:42 موضوع | لینک ثابت


شب قدر

 

سلام

 

سلامی از جنس شبای قدر

 

میشه گفت شروعی از جنس شبای قدر (اونم درست زمانی که ^^^^ در دل ^^^^ یک ساله شده )

 

راستش دیگه قصد ادامه نداشتم و رفته بودم سراغ یک وبلاگ دیگه کارمو اونجا دوباره از نو شروع کردم

 

آخه هر کسی برای کارای خودش یک فلسفه ای داره و منم هدفم یا بهتر بگم فلسفه درست کردن وبلاگ

 

^^^^ در دل ^^^^ تنها آموزش نبوده و دوست داشتم بیشتر تو این فضا هم از تجارب همکارای خوبم و

 

هم دوستانم و بیشتر دوستی یا بهتره بگم همدلی بوده اخه تو اینترنت مهم نیست کجا باشی مهم

 

اینه قصدت چیه و هدفت چیه و نیتت چیه و .....

 

وبلاگم با توجه به اسمش که در دله یعنی در دل همه یعنی خودم بیشتر دلی نوشتم یعنی سعیم این

 

بود که بنویسم نه از جایی بیارم ولی مدتی بود نمی تونستم بنویسم هم مشغلم زیاد شده بود و هم ...

 

خلاصه خیلی از دوستان به من محبت داشتن و همش سراغمو می گرفتن و پی گیر بودن که لازمه

 

همین جا ازشون تشکر کنم

 

خیلیا بهم ایراد گرفتن که بابا شما وبلاگت اموزشیه چرا شعر می زاری

 

یا مثلا خسرو شکیبایی چه ربطی داره به در دل

 

ولی مگه همه چی تو مدرسس و مگه تنها باید دانش آموزا یاد بگیرن

 

نه به نظر من همه چی قشنگ و آموزندس و ادم باید اون عینکی که سر چشاشه رو عوض کنه

 

خلاصه بهانه خوبی دیدم برای شبای قدر یک مطلب بزارم حالا خوب یا بدش دست شما ولی من از این

 

خوشحالم که دوباره تونستم خودم بنویسم بد یا خوبش برام مهم نیست فقط تونستم بنویسم

 

این شبا شبای عزیزیه

 

شبایی که میگن برتر از هزار ماهه یک متن حالا کمی از این ور کمی از اون ور درست کردم ولی قشنگه

 

تونستین بخونید ولی تو این شبا خدا خیلی چیزا به ادم میده

 

من خودم خیلی این شبای احیا رو دوست دارم

 

نمی دونم ولی یک جذبه خاصی برام دارن و هر چی دارم از همین شباس

 

فقط کم از خدا نخوایید چون بخشش خدا لایتناهیه و مارو هم دعا کنید

 

اینم تحلیل ما بچه های ریاضی از قرآن به سر گرفتن

 

فلسفه قرآن به سر گرفتن اینه که خدا میخواد بگه همه شما زیر سقفی به نام من زندگی میکنید

 

اگر 1-رو با بینهایت جمع کنی میشه بینهایت

 

اگر 0 رو بابینهایت جمع کنی میشه بینهایت

 

اگر 19999999 رو با بینهایت جمع کنی میشه بینهایت

 

دیدی خدا میخواد بفهمونه که اگه زیر این سقف من باشی تو،هرچقدر هم که باشی باز هم بینهایت

 

میشی...

 

التماس دعای ویژه از همه

 

^^^^ در دل ^^^^

 

                   متن قشنگیه حتما اگه وقت دارید به ادامه مطلب برید و بخونید


برچسب‌ها: شب قدر


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در یکشنبه پانزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 9:17 موضوع | لینک ثابت


صدای گرم خسرو شکیبایی

 

تورو خدا نگاه کنید

 

بعد نظر بدید

 

 

این دو پست رو تقدیم می کنم به استاد خسرو شکیبایی

 

رو حش شاد

 

^^^^ در دل ^^^^

 

 

 

 


برچسب‌ها: خسرو شکیبایی


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در سه شنبه سوم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 0:58 موضوع | لینک ثابت


عمو خسرو

 

 

۲۸ تیر

 سالگرد وفات استاد بزرگ استاد خسرو شکیبایی به همه دوستداران این استاد فرزانه

که با صدای گرمش شعر های شاعران را به تصویر می کشید

تسلیت باد

^^^^ در دل ^^^^

 

تنهايی قشنگ ترين و بي منت ترين حس دنياست

چون براي داشتنش

نياز به هيـــچ کــس نداري...

 
به مناسبت سالگرد آسمانی شدن خسرو شکیبایی

عمو خسرو راست گفتی که:

بعضي وقت ها...


يکي طوري مي سوزانتت که هزار نفر نميتونن


خاموشت کنن...

بعضي وقت ها هم...


يکي طوري خاموشت ميکنه که


هزار نفر نميتونن


روشنت کنن...

روحــش شـــاد

 

 
اینم یک پیام تسلیت از فروغ فرخزاد

مرگ من روزی فرا خواهد رسید :

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبارآلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید:

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ی زامروزها، دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود

من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم

دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من

روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب

گل بروی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یکسو می روند

پرده های تیرهء دنیای من

چشمهای ناشناسی می خزند

روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد

بعد من، با یاد من بیگانه ای

در بر آئینه می ماند بجای

تارموئی، نقش دستی، شانه ای

می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی

در افقها دور و پیدا می شود

می شتابند از پی هم بی شکیب

روزها و هفته ها و ماه ها

چشم تو در انتظار نامه ای

خیره می ماند بچشم راهها

لیک دیگر پیکر سرد مرا

می فشارد خاک دامنگیر خاک!

بی تو، دور از ضربه های قلب تو

قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

بعدها نام مرا باران و باد

نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه

فارغ از افسانه های نام و ننگ

 



 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در دوشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۱ ساعت 0:56 موضوع | لینک ثابت


بزن در رحمت را

حقیقت دیروز داشتم می گشتم تا یک چیز خوب پیدا کنم این دست نوشته

های یک شهیده که خوندمو به دلم نشست شما هم بخونید خیلی با معنیه

من کلی کیف کردم از خوندنش

بسمه تعالی

 

رمضان میدان مسابقه السابقون السابقون اولئک المقربون است .

 

رمضان سنگر جهاد درون است پیکار تا افطار و محرم زنگ جهاد بیرون شورش تا شهادت تا ملاقات یار .

 

رمضان خلوص است و زنگ آغاز آن اذان ، از ابتدای سپیده تا انتهای حضور آفتاب .

 

رمضان تولد نور است و محرم تسلط آن .

 

رمضان آمادگی است و محرم امتحان .

 

رمضان اشک است و محرم جوشش آن .

 

رمضان راه است و محرم مقصد پیدای آن .

 

رمضان فصل کاشت و محرم فصل برداشت.

 

رمضان خلوت خود است با خدا در نیمه های شب و محرم خلوت جمع است در مصاف با دشمنان .

 

راستی چه خوش است از پگاه تا شمگاه لب بستن و به همت و صبر به مقام قرب رسیدن و به

طاعت توشه طلب کردن !

 

چه تشنگی دنیا تضمینی است برای رسیدن به زلال بهشت .

 

و گرسنگی دنیا مقدمه ایست بر دست یافتن به خوان نعیم فردوس .

 

رمضان غنچه ایست که در محرم باز می شود .

 

و عطری است که در محرم منتشر می شود و شاهد ها را مدهوش می کند .

 

رمضان صیانت است و ضیافت و طاعت و محرم شهادت است شهادت

 

 

این یک شعره که تقدیم به همه

 

خوش .حال ان عاشق که معشوقش بخواند سوی خود

 

مارا به سوی خود کشان ای صاحب ملک بقا

 

یارب مرا ناجی تویی غرقه به طوفان ها منم

 

یا رب به حق عاشقی . بر رهروانت ره نما

 

تنها تو الله صمد دست نیازم سوی تو

 

مشکن دلم اشکم ببین کوته مکن دست مرا


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در یکشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۱ ساعت 16:30 موضوع | لینک ثابت


چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟

این شعر قشنگ ارسال شده از یکی از دوستانمه که خودش اصلا اینو قبول نداره

همه ادعاهاشم دروغه

تقدیم به همه شما

 

چرا عاقلان را نصیحت کنیم؟
بیایید از عشق صحبت کنیم
تمام عبادات ما عادت است
به بی عادتی کاش عادت کنیم
چه اشکال دارد پس از هر نماز
دو رکعت گلی را عبادت کنیم؟
به هنگام نیت برای نماز
به آلاله ها قصد قربت کنیم
چه اشکال دارد که در هر قنوت
دمی بشنو از نی حکایت کنیم؟
چه اشکال دارد در آینه ها
جمال خدا را زیارت کنیم؟
مگرموج دریا ز دریا جداست
چرا بر یکی حکم کثرت کنیم ؟
پراکندگی حاصل کثرت است
بیایید تمرین وحدت کنیم
وجود تو عین ماهیت است
چرا باز بحث اصالت کنیم؟
اگر عشق خود علت اصلی است
چرا بحث معلول و علت کنیم؟
بیا جیب احساس و اندیشه را
پر از نقل مهر و محبت کنیم
پر از گلشن راز از عقل سرخ
پراز کیمیای سعادت کنیم
بیایید تا عین عین القضات
میان دل و دین قضاوت کنیم
اگر سنت اوست نو آوری
نگاهی هم از نو به سنت کنیم
مگو کهنه شد رسم عهدالست
بیایید تجدید بیعت کنیم
برادر چه شد رسم اخوانیه
بیا یاد عهد اخوت کنیم
بگو قافیه سست یا نادرست
همین بس که ما ساده صحبت کنیم
خدایا دلی آفتابی بده
که از باغ گلها حمایت کنیم
رعایت کن آن عاشقی را که گفت
"بیا عاشفی را رعایت کنیم


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 20:25 موضوع | لینک ثابت


تولد زاده زهرا

 

 

خوشا نیمه شعبان و خوش دل سحرش

 

گلی به دامن نرگس خوشا دل پدرش

 

دلا به نیمه شعبان تولدی دگر است

 

چو قطب عالم امکان به دامن پدر است

 

رسید موسم شادی ترانه ها بسرائید

 

به وصف زاده نرگس سرود ها بسرائید

 

رسیده مهدی موعود و روز مولود است

 

مبارک است به محمد که جد مولود است

 

پگاه نیمه شعبان خارج از وصف است

 

فراق قائم آل محمدم سخت است

 

دعای صبح و شام ما بود فرجش

 

چرا که عدل و عدالت بود ثمرش

 

اگر چه وصف صفا سخت باشد ز گدا

 

ولی همین که بیامد بود ز لطف خدا

 

کلام اخر اینست به جمله صلحا

 

پگاه نیمه شعبان مبارک است به شما

 

 

 تورو خدا منم توی این ایام خجسته و عزیز دعا کنید

دعا بی اثر است

چه شده ؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟

با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟

مدتی بود که غافل شده بودم از عشق

تو مرا باز گرفتار بلایش کردی ؟

گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست

تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی ؟

بستم آغوش که از اینجا برود

سینه ام را تو چرا باز سرایش کردی؟

او به احساس تو می زد لگد اما تو

سرمه چشم من از تربت پایش کردی؟

سعی کردم که فراموش کنم خاطره اش

بین هر خاطره ام باز رهایش کردی

به تو می گفتم از اول که خدا افسانه است

ساده دل ! باز شکایت به خدایش کردی؟

بارها تجربه کردی که دعا بی اثر است

باز هم بر سر سجاده دعایش کردی؟

رفته او با رقبا سر خوش و خندان لب و مست

وای بر تو که خودت را به فدایش کردی

 


برچسب‌ها: نیمه شعبان


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در سه شنبه سیزدهم تیر ۱۳۹۱ ساعت 13:4 موضوع | لینک ثابت


ميزان فاصله ي قلب آدم ها و تٌن صدا

ماجرايي تامل برانگيز :استادى از شاگردانش پرسيد:

 

چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي‌زنيم؟

 

چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي‌کنند و سر هم داد

 

مي‌کشند؟

 

شاگردان فکرى کردند و يکى از آن‌ها گفت:

 

چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي‌دهيم

 

استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي‌دهيم درست است امّا چرا با وجودى که

 

طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي‌زنيم؟

 

آيا نمي‌توان با صداى ملايم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد

 

مي‌زنيم؟

 

شاگردان هر کدام جواب‌هايى دادند امّا پاسخ‌هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.

 

سرانجام او چنين توضيح داد:

 

هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب‌هايشان از يکديگر فاصله

 

مي‌گيرد.

 

آن‌ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند.

 

هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن‌ها بايد

 

صدايشان را بلندتر کنند.

 

سپس استاد پرسيد:

 

هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي‌افتد؟

 

آن‌ها سر هم داد نمي‌زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي‌کنند. چرا؟

 

چون قلب‌هايشان خيلى به هم نزديک است.

 

فاصله قلب‌هاشان بسيار کم است.

 

استاد ادامه داد:

 

هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي‌افتد؟ آن‌ها حتى حرف

 

معمولى هم با هم نمي‌زنند و فقط در گوش هم نجوا مي‌کنند و عشقشان باز هم به

 

يکديگر بيشتر مي‌شود.

 

سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي‌نياز مي‌شوند و فقط به يکديگر نگاه مي‌کنند. اين

 

هنگامى است که ديگر هيچ فاصله‌اى بين قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باش

 

 

اين همان عشق خدا به انسان و انسان به خداست است که خدا حرف نمي زند اما

 

هميشه صدايش را در همه وجودت مي تواني حس کني اينجا بين انسان و خدا هيچ

 

فاصله اي نيست مي تواني در اوج همه شلوغي ها بدون اينکه لب به سخن باز کني با او

 

حرف بزني.

 

من از این تنهایی

از این که دیر می آیی

از این که روزی به من بگویی

تو به من نمی آیی

می ترسم....

چرا نمی دانی تو

چگونه بی تو زمان میگذرد

بارها این را از خودم می پرسم

من می ترسم...می ترسم...


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه سوم تیر ۱۳۹۱ ساعت 9:39 موضوع | لینک ثابت


پاسخ به شعر سیب همسایه توسط سه شاعر حمید مصدق و فروغ فرخزاد و جواد نوروزی

 

مدتی بود که ازم انتقاد میشد که وبلاگتون تنوع نداره منم خیلی فکر کردم تا اینکه با حرف زدن

با یکی از دوستان تصمیم گرفتم این سه شعر زیبا رو بزارم

این دیگه از خودم نیست ولی شادابی و طراوت خاصی می تونه به وبلاگم بده

خودمم هم خیلی دوسش دارم

بازم از همه تشکر می کنم که ما رو قابل می دونن

شعر اول از حمید مصدق:

تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت


پاسخ فروغ فرخزاد:

من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده خود پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تو را
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت


یه شاعر جوون هم به اسم جواد نوروزی بعد از سالها به این دو تا شاعر جواب داده
که خیلی جالبه :

دخترک خندید و
پسرک ماتش برد !
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست،
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد !
غضب آلود به او غیظی کرد !
این وسط من بودم،
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم،
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام !
هر دو را بغض ربود...
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
" او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
" مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت!


برچسب‌ها: فروغ فرخزاد و حمید مصدق


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در سه شنبه سی ام خرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:26 موضوع | لینک ثابت


زیباترین عکس های سخنگو

گاهی بعضی چیزا برای آدم خیلی با ارزشن و با آدم حرف میزنن

من یک عکس دارم که خیلی دوستش دارم

و خیلی باهام حرف میزنه

می تونید بگید این عکس به آدم چی میگه؟

گاهی اوقات زبان های دیگه رو هم باید یاد بگیریم تا بتونیم با اون ها رابطه برقرار کنیم

می دونید چی می خوام بگم می خوام بگم خیلی دنیاها با هم فرق داره شاید

من و شما زیر یک آسمون باشیم اما

اما دنیاهای ما خیلی با هم تفاوت دارن به قدری که شاید به نظرتون

تخیلی و غیر قابل باور باشن اما

واقعی و طبیعی و شیرین و به یاد ماندنی و قابل باورن

اون دانش آموزی که یک گوسفند ناز و کوچیکو بغل کرده هنوز به سن مدرسه

نریسیده بود اما همیشه به مدرسه میومد منم خیلی دوستش داشتم

نمی دونید چه دنیایی داشت محبت خودشو چه طور ابراز می کرد من

یک بار با هاش شوخی کردم و زدم توی کمرش و خودش خندش گرفت

منم باهاش خندیدم دیگه هر وقت ازش ناراحت میشدم برای این که بخندم

میومد و دستمو می گرفتو میزد به کمر خودش

پسری با ۴ - ۵ سال سن چه چیزایی به من یاد داد

من از بچه ها خیلی چیزا یاد گرفتم گاهی ما هم باید از بچه ها یاد بگیریم

گاهی باید حس قشنگتو با دیگران تقسیم کنی

گاهی باید محبتت رو به قول ما بچه های ریاضی به صفر تقسیم کنی تا بی نهایت بشه

گاهی باید صفر بی محبتی را در بی نهایت محبت خودت ضرب کنی تا بازم بی نهایت شه

گاهی باید کران عشقتو برداری تا بی کران بشی

گاهی باید از نا پاکی خودت مشتق بگیری و پاک باشی

گاهی باید برای اون هدف یا کسی که دوسش داری خودتو به توان برسونی

گاهی باید آب بود گاهی باید آب بود درسته آب نرم و زلال و شفافه

درسته گوارا و درسته حیات بخشه درسته ارومه اما همین آب آروم با لطافت و آرومی

خودش دل سنگ سخت رو سوراخ می کنه و از اون رد میشه این عکسا خیلی حرف دارن

دوست دارم نظرتون رو بگید و بگید هر عکس چه حرفی برای گفتن داره

بقیه رو میزارم توی ادامه مطالب لحظاتی طول میکشه اما می ارزه از دستشون ندین

در آخر هم عکس پس زمینه لب تابم رو میزارم اونم حرف برای گفتن داره

تشکر از همتون

همه شما که امید رو دوباره در من زنده کردین

در مورد تک تک عکس ها بگید که چی میگن

ت ش ک ر

^^^^ در دل ^^^^

^^^^ در دل ^^^^

                                                  ادامه عکس ها در ادامه مطالب

                                                                    حتما برید


برچسب‌ها: اداره آموزش و پرورش سردشت دزفول, شهیون دزفول, نوید گل شکوه


ادامه مطلب

 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در جمعه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:31 موضوع | لینک ثابت


تحلیل وبلاگ  ^^^^ در دل ^^^^

سلام به همگی شما

 

از اونجایی که هر فردی نقاط قوت و ضعفی داره و منم یکی از این آدم ها

 

هستم دوست دارم نقاط قوت خودم رو ارتقا بدم و نقاط ضعفم رو قوت ببخشمبه همین خاطر مدتیه که به کار وبلاگ نویسی

 

روی آوردم (حدود یک سال) توی این مدت تونستم چیز های فراونی یاد بگیرم و ازشون استفاده کنم البته با افرادی هم

 

 اشنا شدم که خیلی بهم کمک کردن و دریچه افکارم رو به دنیای جدیدی باز کردن افرادی توی ذهنم است فکر کنم خودشون

 

 بدونن منظورم با چه کسانی است خلاصه با وبلاگ های بسیاری از معلمان پر تلاش و دلسوز و مهربون آشنا شدم که فوق العاده در

 

 زمینه کار و تدریس موفق بودن و من افتخار داشتم تا با اونها اشنا بشم و اونها هم با اغوش باز منو پذیرفتم و من هم

 

 خیلی ازشون تشکر می کنم این مدت هدفم این بوده تا بتونم هم منطقه محروم شهیون دزفول رو معرفی کنم هم فعالت هایی که انجام

 

 میدم اما با ورود به این عرصه دیدم که من واقعا کاری نکردم بسیاری از کار های مبتکرانه و زیبا دیدم که اون ذوق و شوقی که برای

 

بیان فعالیتام داشتنرو محو کردن انسان هایی با چه افکار بزرگ و ژرفی هدف دیگرم معرفی مدارس چند پایه و بیان مشکلات این نوع

 

 مدارس و گرفتن راهکار ازمهندسین فرهنگ این کشور بود که انها هم با راهکار های متخصصانه خودشون منو در این امر یاری رسانه اند.

 

اما هدفم از نوشتن این مطلب این بود که خواستم از تمام کسانی که به وبلاگ من آمده اند یک خواهش کنم که یک

 

نقطه ضعف از این وبلاگ رو به من با نظرات زیباشون بگن و مطمئن باشن حتما در صدد رفع اون اقدام خواهم کرد

 

تقریبا حدود یک سال است که من وارد این عرصه شده ام و دوستان زیادی پیدا کرده ام

 

 و یک نقطه قوت رو هم بگن تا من بتونم از این به بعد نقاط ضعف رو پوشش بدم و نقاط قوتم رو قوی تر بکنم

 

با تشکر از همه دوستان و همکاران گرامی و دوست داشتنی

 خدایا تنها گناهم دوست داشتن توست و بدان تنها گناهی است که از آن توبه نخواهم کرد


برچسب‌ها: نوید گل شکوه


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در چهارشنبه بیست و چهارم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 21:56 موضوع | لینک ثابت


از اتم تا همه جهان

 

از دوستان که گفته بود البته خصوصی گفته بود چقدر

خاطره میزاری خسته نشدی منم به احترام ایشون یک

مطلب از توی ابتدای وبلاگم رو میزارم که خیلی جالبه

شاید شما هم اونو دیدیداین برای من که معلمم خیلی

جالبه چه برسه به دانش آموزایک نوار زیرش است

که شما می تونید سفرتون رو از کهکشان به اتم با

حرکت این نوار شروع کنید یک چیز خیلی جالبش ارائه

واحد کنار اونه بزرگی و گوچکی اون چیز رو با واحدی

که برای ما ملموس باشه میسنجه

کلیک کنید روی نوشته زیر

از اتم تا کل جهان

 


برچسب‌ها: از اتم تا کل جهان


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه بیستم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 8:0 موضوع | لینک ثابت


سال اول ورود به پامنار

بسمه تعالی

 

خاطره دبستان قدس

 

می خوام یک خاطره دیگه که این ها رو تا ابد تو سینه ام حفظ کردم رو  .روی وبلاگ بزارم و قبلش تشکر کنم از کسانی که این خاطرات رو می خونن و با نظرشون منو هم مشتاق تر هم راهنمایی می کنن

سال دوم تدریسم بود تازه به پامنار اومده بودم پامنار همونطور که از شمایل وبلاگ فهمیدید یک روستای زیبای گردشگری و یک خصوصیت بزرگ داره اونم اینه که در کنار دریاچه زیبای سد دز واقع شده در شمال شرق شهرستان دزفول در استان خوزستان که منظره زیبایی رو فراهم آورده کار مردم این روستا بیشتر ماهی گیری بود که با افزایش قیمت بنزین یواش یواش دارن میرن شهر و کار و کاسبیشون کسات.

اسم دبستان روستای پامنار دبستان قدس بود که بعد از یک راه پر پیچ و خم خطرناک به اونجا رسیدم و به مدرسه رفتم خلاصه طولانی نکنم برم سراغ خاطره منتها این خاطره در طی سال بود و حرف یک روز و یک هفته نبود

مدارس چند پایه مدارسی اند که شما باید توی یک کلاس و توی یک زنگ پنج پایه رو درس بدی در صورتی که شما یک نفری . دو دست داری . دو چشم .  یک مغز . و فقط ۴۵ دقیقه زمان. شیوه کلاس داری بماند تازه سالی دیگه میشم ۶ پایه

خوب یک شناختی نسبی روی بچه ها داشتم و فهمیده بودم که یکی از بچه ها که کلاس - بود یک دانش آموز خجالتی و تنبل نه اما ضعیف بوده و حتی توی ورزش و هماهنگی حرکات مشکل داشت و همیشه مورد لطف و محبت سایرین قرار می گرفته (مسخره . کتک و .....)من تصمیم گرفتم روش کار کنم به نظر من اون جای پیشرفت زیادی داشت با دادن مسئولیت بهش شروع کردم .

اما یک روز صبح رسیدم به مدرسه و بعد از صف صبحگاهی ۹ نفره دبستان قدس و ورزش صبحگاهی به کلاس رفتیم وقتی رفتم کلاس بچه ها بلند شدن و صلوات و شعرو که خوندن تصمیم گرفتم یک شوک بهشون وارد کنم تا با بقیه روز ها متفاوت باشه

بچه ها پاشین و وسایلتون رو جمع کنید و برید بیرون می خوام جاهاتون رو عوض کنم اول کلاس - بیاد و به * گفتم هر جا می خوای بشین بعد و نوبت کلاس چهارم و به همین ترتیب تا کلاس اول

بعد رفتم پای تخته و شروع به پرسیدن درس دیروز و شروع کردم به اول ها بخوانیم درس دادن و از چهارم خواستم تا به سوم اجتماعی درس بده و از پنجم خواستم با دوم بخوانیم کار کنه

صبح زود به اول درس می دادم چون بچه های اول سریع از کلاس خسته میشدن و اول صبح برای تدریس مناسب تر بود

بعد که کار کلاس اول تموم شد رفتم سراغ - و آقا * 

کلاس -درس دیروز خو یادتونه می خوام قبل از ارائه درس جدید یک یادآوری بکنم شروع کردم به تدریس غلط منتظر بودم تا علی حرف بزنه اول دوتا شون ماتشون برده بود شک داشتن که نکنه خودشون غلط فکر میکنن منم جدی درس میدادم تا این که * رو گفتم بیا پای تخته و یک سوال براش نوشتم تا حل کنه اونم به روش درست حل کردو منم گفتم غلطه اول نگام کرد و بد دوباره فکر کرد و به کتاب نگاهی انداخت دوباره حل کرد همون قبلی درس ضرب کسر ها بود من مخرج مشترک گرفته بودم و بعد صورت ها رو ضرب کردم اما اون صورت رو در صورت و مخرج رو در مخرج ضرب کرده بود بعد گفت آقا شما غلط حل کردین اینو که گفت حواس همه کلاس یهو رفت پای تخته * از آقا اشکال گرفته و بهش گفتم درستشو بهمون بگو و درس بده و اون هم این کارو به نحو احسن انجام داد و درس دیروز رو یک بار دیگه با زبون خودش گفت و منم با کمک شاگرد دیگه کلاس پنجم جا های غلط رو اصلاح می کردم به طوری که کلاس چهارم و سوم هم یاد می گرفت (شاید بچه ها درسو از زبون خودشون بهتر می فهمن شاید چیه حتما )

این شده بود کار هرروزم تدریس منظور دار غلط البته تدریس درستش رو روز قبل می دادم و بعد از * آقا دوباره می گفتم و * هر روز اعتماد به نفسش و ارج قربش پیش بچه ها بالاتر می رفت و من از اون تو تدریس پایه های پایین تر استفاده می کردم

توی ورزش هم خودم رو به نا بلدی میزدم تا * سعی کنه خودش یاد بگیره تا به من یاد بده

خلاصه طوری شد که نه تنها اون سال شاگرد اول مدرسه هم تونمره (معدل ۲۰) و هم تو اخلاق بشه و نگزاره هیچوقت بچه ای مسخره بشه

امسالم که رفته راهنمایی بازم شاگرد نمونه مدرسس و همیشه سراغشو می گیرم

این تجربه ای بود که من هر سال ازش استفاده می کنم و هم امسال برا بچه هام کنفرانس می زارم و بچه هام خودشون تدریس قسمتی از درسو به عهده میگیرن البته روز قبلش از من کمک میگیرن این باعث میشه علاقشون برای یادگیری اون درس چند برابر بشه

یا سرپرستی گروه نمایش رو برای تدریس تاریخ یا بخوانیم به عهده بگیرن هم ذوق و شوق یادگیری پیدا می کنن هم منو با نکاتی که اونا دلشون می خواد توی تدریس باشه آشنا می کنن و هم آماده میشن که اگه بزرگتر شدن با کم رویی مواجه نشن و هم تا ابد این درسا توی قلبشون هک بشه

 

تشکر از این که این تجارب رو قابل میدونید و می خونید.

شاید برای شما هم اتاق افتاده و امری عادی باشه اما من خیلی این خاطره رو دوست دارم و همیشه ازش یاد میکنم دانش آموزی رو که همه کوچیکش می کردن بزرگ کردم و دوباره به قول پدرش متولد شده بود و توی خونه هم توانا تر شده بود ............

دبستان قدس شهیون دزفول-منطقه سردشت دزفول

 


برچسب‌ها: اداره آموزش و پرورش سردشت دزفول, شهیون دزفول, نوید گل شکوه, سردشت دزفول


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 3:42 موضوع | لینک ثابت


اختصاصی

سلام

خواستم بگم خیلی خوشحالم که این وبلاگ رو نقد می کنید

می خوام ازتون تشکر کنم و بگم بازم اگه جایی ایرادی

 به نظرتون اومد حتما با نظرات خوبتون من رو مطلع کنید و بدونید

 حتما یا تغییرش میدم یا یک راه جایگزین پیدا می کنم

بازم تشکر


برچسب‌ها: تشکر


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 22:27 موضوع | لینک ثابت


صداي پاي آب

یک شعر فوق زیبا از سهراب سپهری که استاد خسرو شکیبایی اون

رو با صدای چشم نوازش با صدا نوشته 

اینم لینک دانلودش

دانلود دکلمه این شعر با صدای استاد شکیبایی 

چه زیبا سهراب گفته

به سراغ من اگر مي‏آييد

نرم و آهسته بياييد, مبادا كه ترك بردارد

چيني نازك تنهايي من

 اینم شعر زیباش تقدیم به شما

من نمی دانم

كه چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است ، كبوتر زیباست .

و چرا در قفس هیچكسی كركس نیست.

گل شبدر چه كم از لاله ی قرمز دارد.

چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.

واژه ها را باید شست .

واژه باید خود باد ، واژه باید خود باران باشد

چترها را باید بست ،

زیر باران باید رفت .

فكر را ، خاطره را ، زیر باران باید برد .

با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت .

دوست را ، زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست .

زیر باران باید بازی كرد .

زیر باران باید چیز نوشت ، حرف زد . نیلوفر كاشت.

زندگی تر شدن پی درپی،

زندگی آب تنی كردن در حوضچه ی« اكنون » است .

رخت ها را بكنیم :

آب در یك قدمی است.

روشنی را بچشیم .

شب یك دهكده را وزن كنیم ، خواب یك آهو را .

گرمی لانه لك لك را ادراك كنیم .

روی قانون چمن پا نگذاریم

در بوستان گره ذایقه را باز كنیم .

و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد .

و نگوییم كه شب چیز بدی است .

و نگوییم كه شب تاب ندارد خبر از بینش باغ .

و بیاریم سبد

ببریم این همه سرخ ، این همه سبز .

صبح ها نان و پنیرك بخوریم.

و بكاریم نهالی سر هرپیچ كلام .

و بپاشیم میان دو هجا تخم سكوت .

و نخوانیم كتابی كه در آن باد نمی آید

و كتابی كه در آن پوست شبنم تر نیست

و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد .

و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون .

و بدانیم اگر كرم نبود ، زندگی چیزی كم داشت .

و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت .

و اگر مرگ نبود ، دست ما در پی چیزی می گشت .

و بدانیم اگر نور نبود ، منطق زنده ی پرواز دگرگون می شد .

و بدانیم كه پیش از مرجان ، خلائی بود در اندیشه ی دریاها.

و نپرسیم كجاییم ،

و نترسیم از مرگ

(مرگ پایان كبوتر نیست .

مرگ وارونه ی یك زنجره نیست .

مرگ در ذهن اقاقی جاری است .

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد .

مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن می گوید .

مرگ با خوشه ی انگور می آید به دهان .

مرگ در حنجره ی سرخ ـ گلو می خواند .

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرك است .

مرگ گاهی ریحان می چیند .

مرگ گاهی ودكا می نوشد .

گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد .

و همه می دانیم

ریه های لذت ، پراكسیژن مرگ است.)

                        


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 1:46 موضوع | لینک ثابت


دبستان قدس منطقه شهیون دزفول

نوید گل شکوه


برچسب‌ها: نوید گل شکوه شهیون دزفول شهیون


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در دوشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 15:22 موضوع | لینک ثابت


تولد حضرت علی (ع)

سلام به همه و تولد حضرت علی (ع) رو که روز پدرم هست اول به پدر خودم بعد به همه پدرای دنیا بعد هم به تمام عاشقای اون حضرت تبریک عرض می کنم

توی این عید عزیز دوست دارم یک چیزی توی وبلاگم

بزارم که ارزش زیادی داشته باشه هر چی فکر کردم

 به این نتیجه رسیدم قسمتی از مناجات حضرت علی رو بزارم

 من خودم خیلی دوسش دارم و قسمت هایی رو هم

ازش حفظ کردم آخه خیلی قشنگه امیدوارم بخونید

 و ما رو هم دعا کنید البته کامل نیست توی مفاتیح کاملش

 هست این می تونه بهترین هدیه برای پدرامون و

پدرایی که الان در قید حیات نیستن باشه تورو خدا اگه خوندین و

دلتون شکست مارو هم دعا کنید.

 فقط یک نکته به معنیش توجه کنید

 این مناجات یک انسان گنه کار نیست این مناجات امام علیه

وای به حال من رو سیاه.

 

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمَوْلى وَاَ نَا الْعَبْدُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلا الْمَوْلى

مولاى من ... تويى سرور و منم بنده و آيا رحم كند بر بنده جز سرور او ؟

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمالِكُ وَاَ نَا الْمَمْلُوكُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَمْلُوكَ اِلا الْمالِكُ
 
مولاى من اى مولاى من ، تويى مالك و منم مملوك و آيا رحم كند بر مملوك جز مالك ؟

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَزيزُ وَاَ نَا الذَّليلُ وَهَلْ يَرْحَمُ الذَّليلَ اِلا الْعَزيزُ

مولاى من اى مولايم تويى عزتمند و منم خوار و ذليل و آيا رحم كند بر شخص خوار جز عزيز ؟

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْخالِقُ وَاَ نَا الْمَخْلُوقُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْمَخْلُوقَ اِلا الْخالِقُ

مولاى من اى مولاى من تويى آفريدگار و منم آفريده و آيا رحم كند بر آفريده جز آفريدگار ؟

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْعَظيمُ وَاَ نَا الْحَقيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْحَقيرَ اِلا الْعَظيمُ

مولاى من اى مولاى من تويى بزرگ و منم ناچيز و آيا رحم كند بر ناچيز جز بزرگ؟

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْقَوِىُّ وَاَ نَا الضَّعيفُ وَهَلْ يَرْحَمُ الضَّعيفَ اِلا الْقَوِىُّ

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْكَبيرُ وَاَ نَا الصَّغيرُ وَهَلْ يَرْحَمُ الصَّغيرَ اِلا الْكَبيرُ

مولاى من اى مولاى من تويى بزرگ و منم كوچك و آيا رحم كند بر كوچك جز بزرگ ؟

مَوْلاىَ يا مَوْلاىَ اَنْتَ الْهادى وَاَ نَا الضّاَّلُّ وَهَلْ يَرْحَمُ الضّاَّلَّ اِلا الْهادى

مولاى من اى مولاى من تويى راهنما و منم گمراه و آيا رحم كند بر گمراه جز راهنما ؟  

 علی جان جهان و نور هستی            یگانه مظهر عهد الستی

نباشد گر علی، عالم نباشد                 شرف در دوده آدم نباشد

علی تنها كلید فهم قرآن                     كزو پیدا شود اسرار پنهان

علی رمز وجود آفرینش                      علی نور چراغ اهل بینش

علی بر حق، امام اولین است             شكوه آسمان، فرّ زمین است

علی مجلس فروز اهل راز است          ز خونش سرخ، محراب نماز است

علی بنیاد هستی را قوام است           علی اوضاع گیتی را نظام است

علی با ذوالفقارش گفت و گو داشت     خدا را در همه جا پیش رو داشت

 به ادامه مطلب بروید و جواب های متفاوت حضرت علی

در مورد علم بهتر است یا ثروت

 رو بخونید


برچسب‌ها: مناجات حضرت علی


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 14:10 موضوع | لینک ثابت


خاطره ای شیرین از سال اول تدریسم

این انگشتها عجیبند اولین عضوی که در رحم مادر شکل می گیرند تنها عضوی

که مثل کتاب حیات انسان یگانه است ... اثر انگشت ردی باقی مانده از هر خطا

و سهو و علامتی برای شناسایی خطاکاران عضوی که به آن انگشت شهادت نیز

 میگویند حتی وقتی میخواهیم جایی یا کسی را نشان دهیم ... وسیله ای برای

 ثبت گواهیها و رای ها حتی پیامبر نیز با همین عضو شق القمر کرد گویی راز همه

خلقت در این عضو نهاده شده است حتی وقتی که یخواهی کسی را به سکوت

واداری آن را بر لبانت میگذاری وسیله ای برای گرفتن قلم و گاهی نیز برای نوازش

.هم اکنون نیز که این نوشته ها را زمزمه میکنی کلام انگشتان من است و اینها

فقط قسمتی از گفته هاست و نگفته ها بسیار است

روستای آزنک دبستان شهید مدنی شهیون دزفول

سال اول تدریسم بود تازه از تربیت معلمم راهی سردشت دزفول شدیم تا

مارو تقسیم بندی کنن ما اصلا اون مناطق رو نمیشناختیم تنها موفع عید که

هوا خیلی خوب و طبیعتم خیلی زیبا میشد اهل فامیل تصمیم می گرفتن به

شهیون برن.خلاصه ما رفتیم سردشت و مسئول آموزش ابتدایی هم آفای .... بود

 و ما رو تقسیم بندی کرد. من شدم مدیر آموزگار دبستان شهید مدنی در

روستای آزنک و یکی از دوستان دیگرم هم شد معلم هر دومون با هم با موتور

 به مدرسه رفتیم و مدرسه چون تو روستا بود و روستایی ها هم چون دام

داشتند برای حفاظت از اونا سگ گله داشتند چه سگ هایی طوری شده بود که

ما همیشه با خودمون سنگ داشتیم تا سگ ها رو دور کنیم من همیشه تو ذهنم

اون حرفای استادامون تو تربیت معلم بود که چقدر مارو آماده مدارس ایده آل

کرده بودند خلاصه خیلی تجارب شیرین از اون مدرسه با خودم دارم و تا ابد هم

 فراموش نمی کنم

وقتی شروع به تدریس کردم می دونید شرایط مدارس چند پایه واقعا سخته

 ما باید توی یک سال پنج سال حالا خو شده شش سالو درس بدیم و آدم

نمیرسه اون جور که باید درس بده دانش آموزان هم خیلی ضعیف تر از

 دانش آموزان شهرند و والدین اونها هم بی سواد یعنی کل بار رو دوش من

معلم بود من اگه دروس اصلی رو تموم میکردم هنر کرده بودمهمیشه باید

تو آستینت یک خلاقیت داشته باشی تا بتونی دانش آموزان رو شکه کنی و بتونی

به نحو احسن درست رو تو ذهنشون هک کنی من هم خیلی به اون بچه ها که

واقعا فقر فرهنگی داشتند کمک کنم تصمیم گرفتم براشون فعالیت های

متنوعی بزارم و خیلی هم روی درس قرآن تاکید داشتم البته معلمای

دیگه اون سال اصلا قرآن درس نمی دادن البته حق داشتن واقعا وقت کافی

نبود باید از خودت مایه میزاشتی منم عاشق این کار بودم چون میدیدم بچه های

کلاس پنجم هم سوره حمد رو بلد نیستن فکر کردم تصمیم گرفتم

یک نوآوری انجام بدم رفتم نجاری یک تخته باریک و داراز شبیه یک میکروفون

درست کردم و به مدرسه بردم و به سر کلاس بردم بچه ها با دیدن اون

 هیجان زده شده بودن من شروع کردم به صحبت کردن همه حواس ها

به اون میکروفون چوبی بود همه منتظر اون بودن که من در مورد اون

میکروفون حرف بزنم شروع کردم سلام بچه ها من از تلویزیون آمدم و

می خوام با شما در مورد سوره های قرآن صحبت کنم کی با من می خونه

 همه دستشون رو برده بودن بالا هر روز یکی از بچه ها میشد مجری برنامه

تلویزیونی دبستان شهید مدنی آزنک و منم میشدم تماشاگر و از دور

راهنمایی می کردم خلاصه کنم تا اون موقع توی روستا اکثر بچه ها

هیچ سوره ای بلد نبودن و بزرگتر ها هم خیلی کم با این کار هر دانش آموز

 رفت و برای خودش یک میکروفون با چوب درست کرد و هی قرآن

می خوند به طوری که بیشتر سوره های جزء ۳۰ ام قران رو نه تنها

بچه ها بلکه اهالی هم حفظ کردن و به این صورت من نمازم بهشون یاد دادم

 

این خاطره یکی از شیرین ترین خاطرراتم از سال اول تدریسم است

تا خدا بهم عمر بده به یاد سال اول تدریسم که میوفتم فقط لذت

میبرم درسته دور و سخت بود اما با صفا زیبا الهی و خدایی بود

 واقعا زیبا طوری که من توان وصفشو ندارم

به امید این که مفید و جالب بوده باشه

چه قدر فاصله اینجاست بین آدمها

چه قدر عاطفه تنهاست بین آدمها

کسی به حال شقایق دلش نمی سوزد

و او هنوز شکوفاست بین آدمها

کسی به نیت دل ها دعا نمی خواند

غروب زمزمه پیداست بین آدمها

چه می شود همه از جنس آسمان باشیم

طلوع عشق چه زیباست بین آدمها

تمام پنجره ها بی قرار بارانند

چه قدر خشکی و صحراست بین آدمها

به خاطر تو سرودم چرا که تنها تو

دلت به وسعت دریاست بین آدمها

برچسب‌ها: خاطره ای از سال اول تدریس, اداره آموزش و پرورش سردشت دزفول, شهیون دزفول, نوید گل شکوه


 

نوشته شده توسط نوید گل شکوه در دوشنبه هشتم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 9:33 موضوع | لینک ثابت